سلام ای غم ، سلام ای آشنای مهربان
پر پرواز وا کن چون پرستو ، لانه اش با من
بیا تا لیلی و مجنون شویم،افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن ،خانه اش با من
*
من ابری بودم سرگردان، ابری پر شور و لبریز از زمزمه های باران،بارانی گرم از سوز فراغ یاران.
ابری بزرگ که هیچ گاه نتوانست، تن گلبرگی خشک را مندار کند.
آری ابری بودم بزرگ،ولی تیره و کبود.
رو سیاه مهنده ای از گذشته های دور،
خاکستری به جا مانده از آتش جفای یاران،
بزرگ شده ای به دست بازی های باران،
و سرگردان به دست طوفان تقدیر.
نه از صدای رعد و برقم کسی لرزید،
ونه از برق تندرم چشمی زده شد.
از رطوبت گفتارم خاک سخت،نرم نشد،
و حتی شبنم حرف هایم روی گلی ننشست.
*
این نامه زمن که از تو دورم خاموش چو راه بی عبورم
بی توست مرا جهان فراموش در سینه ی من فغان خاموش
خواهم همه با تو راز گفتن درد دل خسته باز گفتن
صد قصه کنم ز آشنایی بس گریه ز تلخی جدایی