تصمیم داشتم با یه نفر درد و دل کنم ، اما کسی را که مناسب باشه پیدا نکردم ، گوشه ی اتاق ، زانو به بغل نشسته بودم ، که یاد این جا افتادم . ولی وقتی می خواستم شروع به نوشتن کنم ، هیچی تو ی ذهنم نیامد .
فکر کردم ، فکر کردم ، تا این که تصمیم گرفتم در باره ی حال و هوای عید بنویسم . وقتی دستام رفت روی صفحه ی (کیبرد) دیگه هیچی نفهمیدم . نا خود آگاه این نوشته ها آمد توی ذهنم............
*
خانه تکانی دل
این روزا همه حال و هوای عید را دارن.همه در تکا پو هستند که بتونند یه عید خوب را داشته با شند و یه سال نو را با کلی امید و آرزو شروع کنند.
هر کجا نگاه می کنم ، سرود آمدن بهار را می خواند . ولی دل من انگار خیال خانه تکانی ندارد . انگار می خواهد ، یک سال دیگر را با خاطره های از دست رفته بگذراند . خاطره هایی که روز و شبش شده است و هر لحظه به یاد آن هاست و همیشه آرزویش به عقب بر گشتن زمان است.
چه آرزوی محالی....
بازگشتن زمان به عقب و یا توقف آن ، اگر این گونه می شد ،دیگر سنگ روی سنگ بند نبود ، چون دل من غوغا به پا می کرد .
اما این آرزو های بر باد رفته دیگر باید به دست فراموشی باد سپرده شوند و آرزو های جدید جای گزین آن ها شوند.
باید تا وقت هست ، خانه تکانی دلم را شروع کنم..........